در این آشفته حالی در دل حجره قدم میزد و تاریخ این سری داغ عظیمی را رقم میزد
خدا باید تو را مدحت کند، این کار شاعر نیست چرا که دست و پا بسته ز تو شاعر قلم میزد
تمام روزهای بودنت پُر بود از مضمون وجودت روی قلب عالمی هر شب علم میزد
و جبرائیل در عرش خدا پیش ملائک تا دم صبح از نگاه سبز زهرائیت دم میزد
غریبی آنقدر که طعنه های همسرت آن روز مسلّم طعنه بر سوز و مرارت های سم میزد
تو حال تشنه ها را خوب میدانی، که مداحی گریزی از مصبیت های تو سمت حرم میزد
حرم؛ آری همانجایی که می گویند در صحرا زنی فریاد می زد واحسینا، لطمه هم میزد